جدول جو
جدول جو

معنی تنها ماندن - جستجوی لغت در جدول جو

تنها ماندن
(اَ نَ / نِ اَ کَ دَ)
منفرد ماندن. جدا از دیگران ماندن. شذوذ. بی همراه شدن:
چو تنها بماند آن شه پرخرد
بترسیدکز لشکرش بد رسد.
فردوسی.
رجوع به تنهاو دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنهان ماندن
تصویر پنهان ماندن
نهفته ماندن، پوشیده ماندن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ رَ)
مستور، پوشیده، مخفی ماندن: چنان کنید که مرگ من امشب و فردا پنهان ماند. (تاریخ بیهقی ص 356).
- امثال:
حرف پنهان نمیماند.
هیچ چیز پنهان نمیماند.
تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ دَ)
کنایه از محروم ماندن. (آنندراج). خالی شدن. خالی ماندن. عاری گشتن:
هست ز مغز آن سرت ای منگله
همچو زوش مانده تهی کشکله.
رودکی.
میان جوان را نبد آگهی
بماند از هنر دست رستم تهی.
فردوسی.
چو شد گردش روز هرمز بپای
تهی ماند آن تخت فرخنده جای.
فردوسی.
زآنکه زینها خود تهی ماند بهشت
ور به تنگی هست همچون چشم میم.
ناصرخسرو.
بدانست خضر از سر آگهی
که اسکندر از چشم ماندتهی.
نظامی (از آنندراج).
، خالی کردن. خلوت کردن:
سپهبد ز مردم تهی ماند جای
فرستاده برجست خندان بپای.
اسدی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ کَ دَ)
تنگ اندرماندن. گرفتار شدن. در سختی و مضیقه گیر کردن. راه فرار و نجات مسدودماندن. در سختی و فشار و بی چیزی ماندن:
شکیبایی و تنگ مانده به دام
به از ناشکیبا رسیدن به کام.
ابوشکور.
و بهر طریقی کار بر لشکر شریک سخت کردندتا لشکر به تنگ اندر ماندند و گرسنه شدند. (تاریخ بخارا ص 75)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پنهان ماندن
تصویر پنهان ماندن
مستور ماندن پوشیده ماندن مخفی ماندن
فرهنگ لغت هوشیار